عشق نافرجام

قسمت سوم

 تا اینکه یه روزسرجریانی فهمیدم اسمش سعید19سالشه یعنی فقط یه سال ازم بزرگتره وضع مالیشون اونجوری که میگفت نیست دانشجوهم نیست ومحمل زندگیشون هم دروغ بود وبچه روستایی هست ولی من دوسش داشتم دعواش کردم که چرادروغ میگه ولی بخشیدمش حتی عاشق ترهم شدم بازباهم خوب شدیم عکسامونو واسه هم فرستادیم دوتامون ازهم راضی بودیم خیلی قولابهم دادخیلی قسمابرام خوردکه تاحالاراست ودروغشونمیدونم یه شب زنگ به پادگان زدم وباهاش حرف زدم مامانم تواتاق اومد جوری حرف نزدم که مشکوک بشم ولی مادرم اومدگوشش بذاره ببینه صدای پسریادختر من صداروزودکم کردم بعد هول شدم وقط کردم بامامانم دعوام شدگفت حالامطمئنم پسربوده کلی دعوام کردمثل قبل نمیذاشت بادوستام برم بیرون وبادوستام حرف بزنم باهام دوهفته قهرکرد فقط تیکه میشنیدم بعدنمیتونستم به سعیدزنگ بزنم به همون دوستش یوسف که بادوستم دوست بوداس دادم گفتم نمیتونم باسعیدحرف بزنم وخط خونه چون مشکل داشت شماره گوشی مادرم بهش دادم که بده به سعید تامادرش واسه خواستگاری زنگ بزنه بازجریاناتی شدکه بیخیال من باهزاردردسر سعی میکردم باسعیدحرف بزنم البته بازواسه خواستگاری زنگ نزد تا اینکه اموزشیش تموم شدو...



نظرات شما عزیزان:

مهسا
ساعت16:45---9 ارديبهشت 1392
سلام عزیزم
میدونم وبت تازس ولی خوش سلیقه ای به کارت ادامه بده
پیروز باشی
اگه خواستی لینکت کنم بیا تو وبم خبرم کن


هومن
ساعت16:30---9 ارديبهشت 1392
سلام گلمممممممممممممممممممممممممممم مممم وبلاگت قشنگهههههههههههههههههههههههههه هههههههه

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







برچسب‌ها: <-TagName->
دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:,15:34به قلم: یه دوست ™